|
صنايع دستي ، ميراثي ماندگار قصيده اي از ملك الشعرا بهار در مدح كاشان باد آباد مهين خطه كاشان كه مدام
مهد هوش و خرد و صنعت و بينايي بود
هر كه برخاست به هر پيشه ز شهر كاشان
در فن خويشتنش فرط توانايي بود
معني كاش جميلست و ظريفست و از اوست
لغت كشي ، كش معني رعنايي بود
كش و كشمير و دگر كاشمر و كاشغر است
جاي هايي كه عبادتگه بودايي بود
لغت كاسه و كاس است هم از كاشه و كاش
معبد و جايگه جشن دلاسايي بود
آجر و كاسه رنگين را كاشي خواندند
وين هم از نقش خوش و لون تماشايي بود
لغت كاسه و كاس است هم از كاشه و كاش
زآنكه پر نقش گل و بوته مينايي بود
در تمناي خوشي نيز بگويند : ايكاش
در فراق توام آرام و شكيبايي بود
صنعت كاشي از اينجا به دگرجاي رسيد
كاين هنر ويژه اين شهر به تنهايي بود
فرش زيباش كنون شهره دهر است چنانك
زري و مخمل او شاهد هر جايي بود
وز ولاي عليش فخر فزونست ولي
مردم كاشان پيوسته تولايي بود
صورت و صوت نكو را هم از ايام قديم
با بني القاسان همدوشي و دربايي بود
مردمش را ز هواي خوش و انفاس لطيف
صوت داوودي و الحان نكيسايي بود
گفت اين جامه ي جانبخش به نوروز بهار
گرچه افسرده دل از عزلت و تنهايي بود